↓↓ لینک دانلود و خرید پایین توضیحات ↓↓ فرمت فایل: word (قابل ویرایش و آماده پرینت) تعداد صفحات:13 قسمتی از متن فایل دانلودی : داستان ضحاک و پدرش در گوشه ای از قلمرو پادشاهی جمشید ، آنطرف اروندرود در دیار تازیان ، مرد خداشناسی به نام مرداس بر قبیله خود حکومت می کرد . مرداس مرد خدا ترسی بود و از نعمتهایی که در اختیارش بود به مردم دریغ نمی کرد و مردم اجازه داشتند که از گله های بز و شتر و میش او شیر بدوشند و بنوشند . مرداس فرزند پسری داشت بنام ضحاک که اندک بهره ای از مهر و محبت در وجودش نبود . او فردی جاه طلب و گستاخ و عجول بود . به او لقب پیوراسپ داده بودند زیرا ده هزار اسب تازی با دهنه لگام زرین در اختیار داشت . قسمت اعظم شب و روز بر اسب سوار بود نه از برای جنگاوری و دفع دشمن بلکه برای خودنمایی . و اینگونه بود که ابلیس او را برای دستیابی به نقشه هایش مناسب دید . و روزی بصورت فردی نیکخواه نزد او آمد و ضحا ...